تازه داماد آتشافروز که همسرش را در لباس عروسی میان شعلههای آتش گرفتار کرده بود شیشهای است.
زن جوان وقتی توانست خود را نجات دهد با همان لباس عروسی نیمه سوخته به همسایهها پناه برد و خواست تا تازه داماد را از مرگ سوزان نجات دهند.
چندی پیش نیمه شب دختر جوانی در حالی که لباس عروسی به تن داشت فریادزنان از خانهای در جنوب غرب تهران که دقایقی پیش در آن صدای موسیقی به گوش میرسید بیرون دوید و با دستانی لرزان زنگ خانه یکی از همسایهها را به صدا درآورد.
دقایقی نگذشته بود که مردی خوابآلود در را باز کرد و از صحنهای که میدید شوکه شد. این عروس که لباس سفیدش نیمه سوخته بود و هنوز از آن دود بلند میشد با چشمانی گریان و صدای بغضآلود به مرد همسایه گفت: «امشب جشن عروسیام بود پس از پایان مراسم از تالار به همراه همسرم و مهمانان به خانه آمدیم. وقتی مهمانان خانه ما را ترک کردند شوهرم یحیی وارد آشپزخانه شد و دقایقی بعد وقتی نزدم آمد دیدم که چشمانش سرخ شده است و هیچ تعادلی ندارد.
شوهرم با رفتاری خشن دست مرا گرفت و با گفتن اینکه ما با عشق زندگیمان را شروع کردیم و حالا باید عاشقانه از این دنیا برویم من را به سمت اتاق کشاند. خیلی ترسیدم میخواستم فرار کنم اما چون لباس عروس به تن داشتم نمیدانستم باید چکار کنم. یحیی با زور زیادی مرا روی مبل نشاند و در اتاق خواب را قفل کرد و خودش نیز کنارم نشست. نمیدانستم چه منظوری دارد اما مطمئن بودم که در حال خودش نیست.
شوهرم فندکی را از جیبش درآورد و در یک چشم بر هم زدن مبلی را که رویش نشسته بودیم آتش زد. خیلی زود آتش به جان لباس عروسم افتاد هر طوری شده بود لباس عروس را خاموش کردم و به سختی توانستم در را باز کنم و پا به فرار بگذارم. حالا هم نگران شوهرم هستم چون بین آتش مانده و احتمال دارد بمیرد.
با این گفتههای عجیب مرد همسایه به سمت خانه تازه عروس و داماد دوید و مرد جوان را که در میان دود و آتش گرفتار شده بود نجات داد و این در حالی بود که یحیی در توهم ناشی از شیشه بود و هذیان گویی میکرد.
صبح روز بعد عروس نگونبخت در حالی که سر و صورتی آشفته داشت به دادسرای یافتآباد رفت و از تازه داماد شکایت کرد و گفت که امنیت جانی ندارد.
وقتی دادیار پرونده شنید که عروس خانم از سوی شوهرش به آتش کشیده شده است تازه داماد را تحت تعقیب قضایی قرار داد و این مرد وقتی پیش روی دادیار قرار گرفت با گریه اقدامش را اشتباه دانست و خواستار گذشت تازه عروس شد.
او در بازجویی گفت: کارگر بازار مبل هستم. از آنجا که اعتیاد به مواد روانگردان دارم شب عروسیام وارد آشپزخانه شدم و پس از مصرف شیشه ناگهان دچار توهم شده و تعادل خودم را از دست دادم و نفهمیدم که دست به چه کار اشتباهی زدهام، من عاشق همسرم هستم، حاضرم برای رضایت او همه کاری بکنم.
در حالی که این مرد بشدت گریه میکرد ادامه داد: تعهد میدهم که در کمپ ترک اعتیاد بستری شده و به خاطر عشق و علاقهام به همسرم شیشه را ترک کنم.
وقتی تازه داماد پیش روی دادیار تعهد را امضا کرد که هیچ گاه دست به چنین اقدامات وحشتناکی نزند و آتشافروزی نکند بستگان عروس خانم نیز ریش سفیدی کردند تا آن دو آشیانه زندگیشان را بدون ترس و واهمه و به دور از دنیای شیشهای بسازند.